ایرانیان در خلیج فارس
پیش از آغاز سخن، برای درک بهتر جغرافیای تاریخی منطقه مورد بحث، بایسته است که توضیحی در باره سه نکته زیر داده شود:
1- شبه جزیرهی مخروطی شکل واقع در جنوب خاوری شبه جزیرهی عربستان که تا تنگهی هرمز پیش میرود و امارات متّحدهی عربی و بخش شمالی عمان را در بر میگیرد، نام ویژهای در منابع جغرافیایی ندارد، ولی بخش شمالی این شبه جزیره به شبه جزیرهی کوچک دیگری پایان میپذیرد که «شبه جزیرهی مسندم» نامیده میشود. از سوی دیگر از آنجا که بررسیهای گسترده نگارنده در سی سال گذشته پیرامون مسایل این منطقه نیازمند استفاده از رفرانس جغرافیایی مشخص در اشاره به این شبه جزیره بوده است، عنوان شبه جزیرهی مسندم در این رابطه در نوشتههای مورد بررسی نگارنده به کار گرفته شده و میگیرد. استفاده از این عنوان در رابطه مزبور در نوشتههای نگارنده در سالهای یاد شده به فارسی و انگلیسی و ترجمههای آنها به فرانسه و عربی، نه تنها تاکنون مورد اعتراض قرار نگرفته است که در موارد چندی از سوی دیگر پژوهشگران دنیای فارسی، انگلیسی و عربی زبان نیز اقتباس شده است.
2- پس کرانههای جنوبی خلیج فارس در روزگاران باستان (دوران پیش از اسلام) به دو بخش مشخص تقسیم شد: «اوال» یا «هگر» و جزیرهای است که شامل نیمه باختری این پس کرانهها میشد و از شبه جزیره قطر تا حدود کویت کنونی؛ «ماسون» یا «مازون» (Mazun) که نیمهی خاوری آن را از شبه جزیره قطر تا تنگه هرمز بوده در بر میگرفته است. این تقسیم ویژه جغرافیای سیاسی باستانی پس کرانههای جنوبی خلیج فارس در دوران اسلامی، تا سالهای نخستین قرن بیستم به همان گونه ادامه یافت، با این تفاوت که نامهای باستانی جای خود را به نامهای تازهای دادند. در این دوران، اوال یا هگر، جای خود را به «بحرین» کرانهای و جزیرهای و ماسون یا مازون هم جای خود را به «عمان» کرانهای و داخلی داد.
3- چنان که اشاره شد، سرزمین عمان (عمان داخلی و کرانهای) در دوران پیش از اسلام، مازون یا ماسون خوانده میشد و منطقه ورود بدان از سوی ایران یعنی شبه جزیره مخروطی شکل در برگیرنده امارات متحدهی عربی و عمان شمالی، ماسوندم خوانده میشد.
این نام هنوز هم زنده است و به صورت مسندم در نامیدن شبهجزیرهی کوچک واقع در انتهای تاریخی - جغرافیایی است که نگارنده عنوان «شبه جزیرهی مسندم» را در نامیدن سراسر شبه جزیره در برگیرنده امارات متحدهی عربی و عمان شمالی به کار گرفته است.
ترکیب ماسوندم یا مسندم، ترکیبی فارسی است و پسوند «دم» در این ترکیب همانی است که در فارسی کنونی، به همان گونه باستانیاش، در برخورد با زمان و مکان مورد استفاده قرار دارد، مانند «صبحدم» به معنی مقطع زمانی ورود به صبحگاه، با «باغدم» به معنی مقطع مکانی ورود به باغ. نام عمان به گونه اومانا (Umana) در روزگار ساسانیان وجود داشت و به بندر صحار (Sohar) در عمان (ماسون) اطلاق میشد.
ایرانیان در خلیج فارس
ایرانیان کرانههای جنوبی خلیج فارس به سه گروه تقسیم میشوند: ساکنان اصلی و بومی منطقه، مهاجران قرون میانه میلادی و مهاجران روزگاران اخیر. از این سه گروه، گروههای اول و دوم تا حدود زیادی با دیگر ساکنان منطقه در هم آمیخته و یکی شدهاند. در حالی که بخش در خور توجهی از گروه سوم همچنان ایرانی شناخته میشوند.ساکنان اصلی و بومی منطقه
گروههایی که ساکنان اصلی بخشهای گوناگون کرانههای جنوبی خلیج فارس را تشکیل میدهند، همچنان نشانههایی از اصل ایرانی خود را حفظ کردهاند. غیر از بینالنهرین که دو هزار سال از بیست و پنج قرن (از میانه قرن ششم پیش از میلاد تا میانه قرن هیجدهم میلادی به جز دو قرن نخستین خلافت عباسی) گذشته را به ایران تعلق داشته است (1) و بیشتر مردمانش از اصل ایرانی هستند، دو منطقه تمرکز مردمان ایرانی تبار دیگر در کرانههای باختری خلیج فارس وجود دارد، این دو منطقه عبارتند از: شبه جزیرهی مسندم، واقع در جنوب تنگهی هرمز- عمان شمالی- و سرزمین بحرین با تعاریف جغرافیایی باستانیاش که افزون بر مجمعالجزایر بحرین، بخش باختری شبه جزیره قطر و استانهای حسا و قطیف عربستان سعودی را نیز در بر میگرفت. منطقهی اخیر، از این پس، در این اثر، «بحرین کرانهای و دریایی» خوانده میشود.انسانهای نخستین کرانههای جنوبی خلیج فارس
برخی تئوریها اصل مردم خلیج فارس را به در هم آمیختن سه شاخه از نسل باستانی در کرانههای این دریا در هزاره دهم پیش از میلاد معرفی مینماید. این سه شاخه عبارت بودند از: دراویدیان (Dravidian) کرانههای مکران که در میان بلوچهای فاتح ساکن شدند، سامی نژادان داخله شبه جزیرهی عربستان که حامی نژادان یا سیاهان بومی (Eur- Negrito) را در درون خود ترکیب کردند و ایلامیان جنوب باختری ایران (2). برخی منابع سخن از اسکان گروههای سومی و فنیقی و بابلی در آن دیار دارد. نقشهی سیاسی خلیج فارس در قرون نزدیکتر به تاریخ میلادی، نقشهای بود با طبیعتی ساده. سراسر منطقهی کرانهای جنوب خلیج فارس جناح جنوبی مشترکالمنافع هخامنشی (559-330 پیش از میلاد) را تشکیل میداد. نشانهای از استقرار در خور توجهی از اعراب در کرانههای خلیج فارس در دوران پیش از میلاد در دست نیست. امواج اعراب مهاجر از داخل عربستان به کرانههای خلیج فارس از دو یا سه قرن پیش از پیدایش اسلام آغاز شد. (3) سرزمینهای مسندم و عمان شمالی در عصر هخامنشی در مالکیت یک ایرانی تبار به نام دارا پسر بهمن بود.(4)قلمرو ایران در آن سوی خلیج فارس
هخامنشیان از موقعیت استراتژیک تنگهی هرمز بهره فراوانی گرفتند و ناوگان دریایی خود را برای کشف راههای دریایی پیوند دهندهی هند و مصر به ایران و خلیج فارس گسیل کردند. آنان سیستم کانالهای آبرسانی زیرزمینی «قنات» را به چهار گوشهی گیتی (چهار کشوری که بعدها فدراتیو ایران را تشکیل داد) معرفی کردند. سیستم قنات در دوران داریوش شاه هخامنشی (482-521 پیش از میلاد) به عمان و کرانههای جنوبی خلیج فارس معرفی شد و اکنون در آن دیار «فلج - افلاج» خوانده میشود. دکتر ویلکینسن (John Wilkinson) در تأیید این حقیقت مینویسد:«سلیمان (حضرت سلیمان در روایات یهود و اسلام) همان شخصیت افسانهای پیامبر سلیمان (King Solomon) است که ارتباطش با ملکه (سبا) در فرهنگهای باختر زمین شهرت فراوان دارد. شاید پیزی که مورد آشنایی کمتر باشد، این حقیقت است که در ایران، سلیمان به گونهای مبهم با وجود افسانهای جمشید (جم) برابر شناخته میشود. به این ترتیب، جمشید- برابر با سلیمان - بود که پرسیولیس (تخت سلیمان = تخت جمشید) را بنا کرد، نه هخامنشیان. این مسأله در برخورد با تاریخ عمان اهمیت دارد، چون هنگامی که سلیمان از عمان دیدن کرد و ساختن قنات را در آنجا دستور داد، هنگامی بود که وی در راه سفر از استخر یعنی پرسپولیس - پایتخت هخامنشیان - به بیتالمقدّس - شهر واقعی سلیمان - بود» (5).
آنچه ویلکینسن در این بحث جالب، توجه نکرد، این حقیقت است که وجود افسانهای جمشید جم، همان داریوش شاه هخامنشی است که بنای تخت جمشید را به پایان برد. این که داریوش هخامنشی به دلیل یکی بودن با جمشید افسانهای و جمشید افسانهای به دلیل یکی بودن با سلیمان پیامبر، همان پیامبر سلیمان تورات (عهد قدیم) باشد، در خور توجه و شایستهی پژوهش است. ولی دلایل تاریخی چندی وجود دارد که نگارنده را قانع میکند جمشید شاه پیشدادی افسانهای همان داریوش، خشایتای هخامنشی بود. گذشته از این حقیقت پذیرفته شده که پیشدادیان شاهنامه جز هخامنشیان تاریخ نبودند. شایان توجه است که اگر چه بنای پرسپولیس، «تخت جمشید» نام دارد و چنان که دکتر ویلکینسن اشاره میکند بنایش به جمشید جم نسبت داده میشود، آثار کشف شده باستانی ثابت میکند که ساختمان تخت جمشید از سوی داریوش شاه هخامنشی به پایان رسید. دیگر این که جمشید شاه افسانهای را از آن جهت «جمشید جم» گفتهاند که دارنده «جامی جهاننما» بود. از همین پیشینه است که حتی امروز نیز گویهای بلورین طالعبینی در همه فرهنگهای تأثیر گرفته از فرهنگ و تمدن ایرانی وجود دارد و «جام جهاننما» خوانده میشود، حال آنکه آثار کشف شده باستانی برای ما تبیین میکند که داریوش شاه هخامنشی کسی بود که دستور داد نقشهی جادهی شاهنشاهی» احداث شده در همان روزگاران را از شوش به سارد و سرزمینهای اطراف آنرا روی صفحهای بُرنزی نقش کردند. این صفحه برنزی در کاخ تخت جمشید بر دیواری خودنمایی داشت. از آنجا که صفحهای سینی مانند یا کاسه مانند فلزی یا بلورین در رابطهای ویژه در فارسی کهن و فارسی میانه «جام» خوانده میشد، تردیدی نیست که این داریوش شاه بود که جامی داشت نشاندهندهی جهان آبادان آن روزگاران. دیگر اینکه در افسانههای زرتشتی و شاهنامهای آمده است که نخستین پادشاه ایرانی که دینی رسمی را پذیرفت، جمشید شاه بود، حال آن که تاریخ بیان میدارد که داریوش هخامنشی، نخستین پادشاه ایرانی بود که دین زرتشتی را رسماً پذیرفت. دلایل تاریخی دیگری نیز در خور این استدلال وجود دارد که بررسی همهی آنها در گنجایش این اثر نیست.
نقشه شمارهی 1: حدود تقریبی ایران پیش از اسلام در جنوب خلیج فارس، ساتراپیهای خود مختار ایرانی ماسون در بخش خاوری و اورال یا هگر (بحرین دریایی و کرانهای) در نیمهی باختری
گفتههای ویلکینسن، به هر حال، تردیدی باقی نمیگذارد که سیستم قنات در عمان، همانند دیگر نقاط جهان، از سوی ایرانیان عصر هخامنشی معرّفی شد و مسلّم این که ایرانیان در آن دوران ساکنان بومی عمان و دیگر کرانههای جنوبی خلیج فارس بودند.
کتاب عمان 93 منتشر شده توسط دولت عمان معرّفی سیستم قنات را به آن سرزمین به کورش هخامنشی نسبت میدهد و اشاره دارد:
«کورش کبیر، بنیان دهنده امپراتوری پارس، در قرن چهارم پیش از میلاد بر این سرزمین چیره شد و در نتیجهی آن سیستم مشهور آبیاری زیرزمینی «فلج» معرفی گردید و دارایی منطقهی بطینه فزونی گرفت».(6)
ایرانیان عصر پارتیان (اشکانیان) (270 پیش از میلاد تا 224 م) پیشرفت چشمگیری در کار دریانوردی داشتند و بندرهای پر رونقی در کرانههای شمال و جنوب خلیج فارس ساختند. آثاریکه آنان در دریانوردی انسان متمدن بر جای گذاشتند، فراوان و هنوز هم قابل تشخیص است. نه تنها آنان راههای دریانوردی را کشف کردند و بر روی نقشه آوردند و راهنامهها (راهنامج عربی) را درست کردند و ناوهای استواری را برای دریانوردی به آبهای خاور زمین افکندند، بلکه برخی نامهای فارسی را که در کار دریانوردی به کار میگرفتند، همچنان در زبانهای خاور و باختر گیتی زندهاند، چنان که هنوز هم اعراب «راهنامک» دریایی در پارسی باستان را «راهنامج» و «سوکان» را «سکان» میگویند؛ و هنوز هم واژه پارسی «بار» به معنی «بندر» را میتوان در پی نامهای چون «زنگ+بار) و «مالا+بار) و غیره جستجو کرد (7)؛ هنوز هم اروپاییان نیروی ناوبری را ناوی (Navy) میگویند. سکونت ایرانیان در کرانههای جنوب خلیج فارس در درون پارتیان گسترش بیشتری گرفت و حکومت ایرانیان بر این کرانهها در دوران ساسانیان (224-651م) استحکام فراوانی پیدا کرد.
در دوران پادشاهی اردشیر بابکان (241-244م)، سر دودمان ساسانیان بود که نخستین مهاجران عرب به کرانههای خلیج فارس روی آوردند. پسر وی سردار آنان را که «ساتیران» نام داشت، شکست داد و کرانههای جنوبی خلیج فارس را باز پس گرفت (8). با این حال دستاندازی اعراب به قلمرو ایرانی جنوب خلیج فارس ادامه پیدا کرد. شاهپور دوم (309-325) آنان را شکست سختی داد و مهاجرت اعراب به کرانههای جنوبی خلیج فارس را متوقف ساخت، اگر چه این توقف کوتاه مدت بود (9).
بعد از آن تاریخ مهمترین مهاجرت اعراب هنگامی روی داد که گروه شنوعه (Shanu"a) از داخل شبه جزیرهی عربستان در بخش کوهستانی شبه جزیرهی مسندم و عمان داخلی استقرار یافتند. این مهاجرت در دورانی وقوع پیدا کرد که قبادیان از سوی ساسانیان بر سرزمین عمان و مسندم حکومت میکردند (اوایل قرن ششم میلادی) و شاید در رابطه با این مهاجرت به داخل عمان بود که عناصری از کنده (Kinda ) نیز به منطقه کوهستانی «جبل کنده» در نزدیکی واحه بوریمی وارد شدند. مهاجران دیگر عرب که در بخش بیابانی و سرحدی عمان فرود آمدند، فدراسیون عضد (Azd) را به وجود آوردند. ایجاد این فدراسیون در واقع زمینههای اولیه را برای تشکیل کشور عمان در دوران بعد از اسلام فراهم آورد.
حکمرانی ایرانی منطقه، در برخورد با این اتحاد بزرگ قبیلهای میان مهاجران عرب، راهی نیافت جز آنکه به تازهواردان درجهای خود مختاری - به رهبری ایلی خود آنان - دهد.
دکتر ویلکینسن که از عمانشناسان بسیار معتبر است، با استفاده از اسناد کهن، همچون تاریخ یعقوبی، تاریخ طبری و شماری از اسناد چاپ نشده محلی، شرح گستردهای را در بارهی چگونگی حکومت ایرانیان بر عمان و کرانههای مسندم در روزگار ساسانیان و در رابطه با مهاجرت اعراب به آن سرزمینها دارد. وی اشاره میکند که مهاجران عرب در بخشهای شمالی عمان و کرانههای دریایی عمّان و سرحدات بیابانی خود مختاری کامل داشتند پایتخت آنان در توام (Tu"am) و بندر بازرگانی آنان در دیبا (Diba) که اکنون دبه (Debah) خوانده میشود و جزو شارجه است، قرار داشت (10).
ایرانیان حکومت مستقیم در بخش داخلی مازون (عمان) و در بخش کرانهای خلیج فارس را ادامه دادند و با اعرابی که در این دو بخش زندگی میکردند، همانند دیگر ساکنان منطقه که شهروندان - به عربی اهلالبلاد- خوانده میشدند، رفتار میکردند.
برای استحکام بخشیدن به حاکمیت تاریخی ایرانیان در کرانههای جنوب خلیج فارس، خسرو انوشیروان ساسانی، سازمان حکومتی کهن را دگرگون ساخته و سازمان نوینی را زیر نظر دو طبقه نظامیان و زمینداران به وجود آورد. این دو طبقه را آن هنگام در منطقه، «اسواران» و «مرزبانان» میخواندند. آنان مستقیماً در برابر فرماندار مستقر در «رُستاق» - واقع در بخش داخلی عمان - حکومت ایران در ماسون انتخاب شده بود: نخست اینکه رستاق دسترسی نسبتاً آسانی به بندر بازرگانی «اومانا» (صحار کنونی) داشت. پادگان نظامی اصلی ایران در نزدیکی این بندر، در دستگرد (Damstgerd) و در برج و باروی دما (Dama) در نزدیکی منطقه السیب کنونی واقع بود و بخش جنوبی کرانههای بطینه را زیر کنترل میگرفت؛ دوم اینکه رستاق منطقهای بوده و هست با استعداد کشاورزی گسترده؛ سوم اینکه رستاق در قلب منطقهی اسکان مهارجان شنوعه قرار داشت.(11)
به دنبال پذیرفتن موجودیت مهاجران عرب و دادن خودمختاری به آنان، فرماندار ایرانی ماسون، شیخ کنفدراسیون قبایل مهاجر عرب را به عنوان «موالی» یا مأمور، پذیرفت و عنوان «جلودار» را به وی داد. این واژه، با گذشت زمان، تغییر شکل یافته و به گونه «جولانده» (Julanda) در آمد که هنوز هم در عمان به همین صورت تکرار میشود. عنوان «جلودار» برابر با مفهوم «رهبر» در فارسی، و «مقدّم» در عربی بود (رهبران قبایل منطقه عمان شمالی هنوز هم مقدم خوانده میشوند). با دریافت عنوان جلودار، شیخ کنفدراسیون بر اعراب مهاجر سروری یافت. همراه این عنوان، فرماندار میخواست تا نظم و همزیستی میان قبایل عرب را حفظ کند.(12)
پیدایش دین اسلام، به اعراب مهاجر این امکان را داد که حکومت ایرانیان را در آن سرزمین را برافکنند، ولی پیوندهای سیاسی میان سرزمین عمان و ایرانیان کرانههای جنوبی خلیج فارس به صورتهای گوناگون برای قرنها دوام پیدا کرد.
باقیماندگان ساکنان ایرانی تبار عمان شمالی، در این میان، زندگی را در آن دیار ادامه دادند. برخی از آنان در بین جمعیت عربی منطقه ساکن شدند و برخی دیگر پدیدههایی از اصل ایرانی خود را تا امروز حفظ کردهاند. از میان این گروه، اصل ایرانی کمازره (Komazarah) از کنفدراسیون قبیلهای شیحوح مسندم بیش از همه قابل تشخیص است. (13)
جای یادآوری دارد که نخستین فتوحات عرب در خلیجفارس از سوی خلیفهی دوم راشدین، عمر به خطّاب، صورت گرفت. وی «ابوحریره»، از یاران پیامبر اسلام (صلیالله علیه وآله و سلم) را به فتح سراسر خلیجفارس روانه کرده بود. ابوحریره نخست بحرین را فتح کرد و از آنجا اسلام را به سراسر خلیجفارس گسترش داد.
حضرت علی ابن ابیطالب (علیه السلام)، خلیفه چهارم راشدین و امام نخستین مسلمانان شیعه، نخستین رهبر اسلام بود که به جغرافیای سیاسی عمان توجه کرد. وی یکی از سران فدراسیون اعراب عضد را به عنوان حاکم عمان تعیین کرد. اگر چه این حکومت دوام چندانی نداشت، ولی دانهی اصلی پیدایش کشور عمان را کشت. حکومت عضدی عمان اندکی پس از آن تاریخ از سوی خوارج سرنگون شد. این گروه از سپاهیان حضرت علی (علیهالسلام) بودند که در جنگ آن حضرت با معاویه، سر دودمان خلافت اموی در دمشق، بر هر دو شوریدند و سراسر خلیج فارس را به شورش افکندند.
جنبش خوارج از سوی خازم بن خزیمه مرو رودی، چهارمین امیر حکومت خزیمه در خراسان (14) سرنگون شد. وی نخستین ایرانی بود که پس از چیرگی اسلام بر منطقهی خلیجفارس، بدان دیار بازگشت. خازم از سوی خلیفه منصور عباسی به خلیج فارس گسیل شد تا قیام خوارج را در آن دیار فرو نشاند. وی توانست سراسر خلیج فارس و عمان را از چنگ خوارج در آورده و قیام آنان را نابود سازد (15). پس از این یپروزی بود که خازم دوباره به حکومت خزیمه در خراسان و قاینات بازگشت (749م).(16)
اندکی پس از فرو نشاندن شورش خوارج، قیام دیگری از سوی زنگیان منطقه به رهبری یک ایرانی دیگر معروف به «صاحبالزنج» یا رئیس زنگیان، سراسر خلیج فارس را در نوردید. قیام زنگیان پس از اندکی جای خود را به قیام بزرگتری از سوی قرمطیان، به رهبری یک ایرانی دیگر داد. این گروه سراسر خلیجفارس را به کنترل خود در آورده، اقتدار خود را تا حجاز و مکه گسترش دادند. آنان سنگ سیاه کعبه (حجرالاسود) را به بحرین بردند و تا بیست سال در آن سرزمین نگاه داشتند. قیام قرمطیان از سوی ایرانی دیگری به نام امیر معزالدولهی دیلمی، فرو نشانده شد. برادرزادهی وی، عضدالدوله دیلمی سراسر خلیجفارس را برای نخستین بار در تاریخ اسلامی، ضمیمه قلمرو دیلمیان ایران (آل بویه) ساخت (667 هـ برابر با 977م) (17).
در سال 456 هجری (1063م) عمادالدوله از سوی سلجوقیان کرمان، سرزمین عمان را فتح کرد. در اواخر قرن دوازدهم میلادی ابوبکر سعدی زنگی (ممدوح شیخ سعدی)، از اتابکان فارس، عمان و بخشهای دیگر از کرانههای جنوبی خلیج فارس را به زیر فرمان خود در آورد. (18). این دوره از حاکمیت ایران بر کرانههای جنوبی خلیجفارس تا آمدن پرتغالیها به منطقه ادامه یافت. پرتغالیها، عمان و بحرین و جزایر ایرانی و تنگهی هرمز را در اوایل قرن پانزدهم فتح کردند، ولی کنترل آنان بر این مناطق اندکی فراتر از یک قرن نبود.
امپراتوری صفوی در اوج اقتدار خود، عمان و دیگر سرزمینهای کرانهای جنوب خلیج فارس را در سال 1602 از چنگ پرتغالیها در آورد. (19). حاکمیت ایران بر این مناطق، یک بار دیگر، از سوی نادرشاه افشار، در نیمهی نخستین قرن هیجدهم، تحکیم شد. قتل نادرشاه در سال 1747، سرآغاز زلزلهی سیاسی سهمگینی محسوب میشود که جغرافیای سیاسی ایران را به شدت دگرگون ساخت و در اندکی بیشتر از یک قرن، جدایی سرزمینهای پهناوری را از چهار سوی جغرافیایی ایران سبب گردید.
عمان و بحرین و دیگر سرزمینهای کرانهای جنوب خلیجفارس، به دنبال قتل نادرشاه، رفته رفته زندگی سیاسی جداگانهای را در پیش گرفتند، در حالی که حکمرانان عمان و بحرین، برای مدتی، گونهی مبهمی از وابستگی سیاسی به ایران را ادامه دادند.
امام آن سرزمین از دولت فتحعلی شاه قاجار در ایران درخواست یاری کرد. پرنس حسن میرزا قاجار، حاکم فارس، نیرویی را به فرماندهی صادقخان دولو روانه آن دیار کرد. این نیرو توانست وهابیان مهاجم را در سال 1811 شکست دهد و تمامیت و استقلال عمان را در برابر امواج وهابیگری تضمین کند.(20)
سیدان آل بوسعید که از سال 1650 حکومتی را در عمان و مسقط به وجود آوردند، در دههی 1810 دست به یک سلسله قول و قرارها با دربار فتحعلی شاه قاجار زدند و بر اساس آن بر بخشهایی از مایملک ایران در دو کرانه شمال و جنوب خلیجفارس حکومت یافتند و چند بار، به نمایندگی از سوی دولت ایران، به بحرین لشکر کشیدند. اجازهی بندرعباس و میناب و جزایر قشم و هرمز از سوی سلطان مسقط در سال 1271 (1856) مورد تجدید نظر دولت ایران قرار گرفت. در آن سال، صدراعظم وقت، میرزا آقاجان نوری، به گونهای جدی با امور مناطق کرانهای بندرعباس برخورد کرده بود. وی با اعزام نیرویی به آن کرانهها به جنگ سلطان مسقط و حامیان انگلیسی وی شتافته و حکومت یاغی مسقطیان (عمانیان) را در بندرعباس و میناب و توابع سرنگون ساخت و آن مناطق را در سال 1856 به دولت ایران برگرداند. (21)
آخرین رویدادی که بستگی سیاسی نزدیک عمان و ایران را بار دیگر به نمایش در آورد، عملیات نظامی ارتش ایران در اوایل دههی 1970 در عمان بود که به شکست کمونیستهای شورشی و جدایی خواهان ظفار در سال 1975 انجامید (22)
ایرانیان ساکن در بخش جنوبی خلیج فارس
از میان ایرانیان بومی کرانههای جنوبی خلیج فارس، دستکم، دو گروه همچنان قابل تشخیص هستند، بحارینهها یا «بهارینهگان» بحرین (دریایی و کرانهای) و «کمازره» از کنفدراسیون شیحوح در شبه جزیره مسندم بزرگ (عمان شمالی).الف- بهارینهگان (بحارینهها)ی بحرین
بومیان ایرانی تبار بحرین (دریایی و کرانهای) در مجموع بحارینه (بهارینه) خوانده میشوند. اینان شیعی مذهبند و شمارشان در بحرین دریایی از پنجاه هزار تن فراتر میرود. شمار آنان در قطر، ابوظبی و عربستان سعودی - به دلیل نبودن سرشماری رسمی و آمار دقیق ناشناخته است. بیشتر آنان، در سرزمینهای یاد شده، در بین اعراب منطقه ساکن شدهاند و به این دلیل گاه از اعراب شمرده میشوند، برخی دیگر، آنان را از مهاجران ایرانی روزگاران بلافاصله پیش از پیدایش اسلام میدانند.ب- کمارزه از کنفدراسیون شیحوح مسندم
چند تئوری در باره قبایل کنفدراسیون شیحوح در بخش شمالی کشور عمان «شمال شبه جزیرهی مسندم» وجود دارد. سرهنگ ویلسن (Colonel Arnold T. Wilson) آنان را در «گروه کوچکی از نژاد سیاه» میداند که پیش از سامی نژادان عربستان، در آن دیار سکونت داشتهاند (23). کتاب عمان، از انتشارات دولت عمان، این مردم و مردم سراسر عمان را با ایرانیان از یک ریشه میداند و اشاره میکند که مردم کنونی شیحوح بازماندگان ساکنان اولیه منطقه هستند و از دیگر اعراب تیرهترند (24)در مقالهای در ژورنال جغرافیایی والتر داستال (Walter Dastal) نظر میدهد که مردم شیحوح از دو تیره اصلی هستند، یکی تیره عربی و دیگر تیره ایرانی، تیره عربی از یمن، و تیره ایرانی شیحوح - کمارزه در این مقاله از اصل بلوچ معرفی شده است (25). در حالی که شاخه ایرانی کنفدراسیون شیحوح نماینده ساکنان بومی اصلی شبه جزیرهی مسندم و عمان شمالی است، گفته میشود که شاخه عرب این کنفدارسیون، ازجنوب خاوری شبه جزیره عربستان، در چند موج مهاجرتی، از یمن به ایران سرزمین وارد شد. این گروههای مهاجر تحت رهبری شخصی به نام «مالک بن فهم» در قرن دوم میلادی وارد مسندم شدند و از یک ریشه یگانه نیستند. منابع تاریخ عصر اسلامی، همانند تاریخ طبری و تاریخ مسعودی، ریشهی همهی قبایل عرب در شبه جزیرهی عربستان و ماورای آن را از یمن میدانند. (26)
مردم شیحوح به زبان ویژهای سخن میگویند که در نخستین برخورد، به نظر میرسد آمیختهای از زبانهای فارسی و عربی است. در حالی که برخی از پژوهشگران این زبان را لهجهای عربی میدانند.(27)
کتاب عمان اشاره میکند که مردم شیحوح به دو زبان سخن میگویند: فارسی و عربی (28). این بیان با واقعیت نزدیکتر است، چنان که دو تن از افراد شاخه کمازره که در دسامبر 1977 در خصب (Khasa)، مهمترین آبادی شیحوح در تنگهی هرمز، با نگارنده گفتوگو کردند، به لهجهای فارسی سخن میگفتند که همانندی فراوانی با فارسی مورد استفاده در مناطق روستایی جنوب ایران داشت. زبان فارسی آنان به زحمت قابل درک بود، توأم با واژههایی که در فارسی کنونی جای ندارد و گاه به نظر میرسید که از واژههای فراموش شده فارسی باستان است.(29)
از نظر سیاسی، کنفدراسیون شیوح تا همین اواخر، حکومت هیچ حاکمی را به رسمیت نمیشناخت. رفتار آنان نسبت به حکومتهای اطراف خصمانه بود و هیچ خارجی جرأت ورود به منطقه آنان را نداشت. با همهی این احوال، قبال شیحوح گونهی مبهمی از وابستگی سیاسی به حکومت عمان و مسقط را اقرار داشتهاند. در سال 1836 سید سعید، سلطان مسقط، طی نامهای به ملاحسین، نمایندهی سیاسی بریتانیا در منطقه، اقرار کرد که قبیلههای شمال مسندم تابع شیوخ قاسمی (شارجه) هستند، ولی خود آنان از تابعیت قاسمیان سرپیچی دارند و بیشتر به حکومت مسقط متمایل هستند (30). در گزارش مفصلی به دولت بریتانیا در تاریخ دوم ژوئیه 1902، سرگرد کاکس (Major Cox) خودگرایی شیحوح را تأیید میکرد، ولی یادآور میشد که وارد شدن او به سرزمین شیحوح تنها با نشان دادن نامهای از سلطان مسقط عملی بود. در این گزارش، وی مردم شیحوح در بخش کرانهای خاوری مسندم را چنین توصیف کرده است:
«این مردم وحشیترین مردمی هستند که تاکنون دیدهام. هنگامی که کشتی (نوع بخار کوچک حامی وی) ردبرست (Redbrest) به کرانههای آنان نزدیک شد، این مردم به پشت تپهها گریختند اگر چه کشتی هنوز سه روز در آنجا لنگر انداخت، تنها دو تن از آنان را توانستیم به زور به عرشه بیاوریم... این مردم به عمر خود آدم سفیدپوست یا کشتی بخاری ندیده بودند...» (31).
هنگامی که نگارنده در دسامبر 1977 با احساسی آمیخته با بیم وارد خصب شد و ملیت ایرانی خود را بر مردم کمازره شیحوح آن دیار آشکار ساخت، بر خلاف انتظار، با خوشرویی مورد استقبال قرار گرفت، در حالی که خشونت شیوح نسبت به مردم دیگر بر هیچ پژوهنده در مسائل عمان شمالی، پوشیده نبوده و نیست.
تیرهی کمازره تا دهههای میانه قرن بیستم با تیرههای عرب منطقه در ستیز مداوم بود. هنگامی که قدرت بریتانیا، در نیمهی نخست قرن نوزدهم، به سود قاسمیان مسندم بود، کمازره و قبایل عضد مسندم، کنفدراسیون شیحوح را به وجود آوردند و این کنفدراسیون تا همین اواخر خود را مستقل میشناخت. در حالی که سرزمین آنان از نیمهی قرن نوزدهم رسماً از آن سلطنت عمان و مسقط شناخته میشد. کنفدراسیون شیحوح زندگی مستقل خود را بر خلاف تقسیمات سیاسی که سبب پیدایش مرزهای سیاسی شبه جزیرهی مسندم در سالهای دههی 1950 شد و سرزمین آنان رسماً در درون مرزهای کشور عمان و مسقط آن هنگام قرار گرفت، ادامه داد. در سال 1976 با بازدید سلطان قابوس، پادشاه عمان، از منطقهی شیحوح و استقبال مردم این قبایل از وی، آشکار گردید که کنفدراسیون شیحوح حاکمیت کشور عمان را عملاً و رسماً پذیرفته است(32).
مهاجران قرون میانه (میلادی)
عوامل اصلی که سبب حرکت گروهی مردم از داخل ایران به خلیج فارس در قرون میانه میلادی بود، مربوط به قوام گرفتن «جامعهی ویژه خلیج فارس» میشود.با پیدایش دین اسلام، جریان شکلگیری جامعهی ویژه خلیج فارس آغاز شد. مهاجرت از ایران و فلات داخلی عربستان به کرانههای خلیج فارس ادامه یافت. فراتر اینکه خلیج فارس به زودی تبدیل به مرکزی برای جنبشهای سیاسی علیه خلافت عربی دمشق و بغداد شد. جنبشهای خوارج، زنگیان و قرمطیان، جنبشهای شناختهشدهتر این دوران بودند. از سوی دیگر، گسترش بازرگانی میان دو کرانه شمالی و جنوبی بر عوامل تشویق کننده در هم آمیختگی فرهنگی منطقه افزون شد. مهاجران جدید رفته رفته میان ساکنان بومی و مهاجران دوران کهن منطقه جذب شدند. موقعیت جغرافیایی نیز خلیج فارس را به قلب دنیای کهن کشاند. دنیایی که شاهراه بازرگانی خاور و باختر گیتی مییابد از این منطقه بگذرد.
این عوامل توأم با تلاشهای اقتصادی پر سود، همانند صید مروارید، گسترش مفهوم جامعه خلیج فارس را نیرومندتر میساخت. چشمگیرترین جنبههای این جامعهی ویژه عبارت بود از تحمل و در هم آمیختگی تفاوتهای نژادی و مذهبی، زبان ویژه که از ترکیب شدن فارسی و عربی شکل میگرفت (آمیخته این دو زبان، توأم با واژههایی از زبان هندی، زبان سواحیلی را به وجود آورد که هم اکنون در خاور آفریقا زنده است) و آیین و هنرهای ویژه که رفته رفته تفاوتهای آشکاری نسبت به هر دو فرهنگ فارسی و عربی منطقه پیدا کردند.
از سوی دیگر، آخرین دوره حاکمیت ایران بر کرانههای جنوبی خلیج فارس، میان قرنهای شانزدهم و هیجدهم میلادی و کنترل سرزمینهای ایرانی کرانههای شمالی خلیجفارس از سوی حکومت مسقط (33)، همراه با نفوذ گستردهی قاسمیان مسندم در کرانههای جنوبی ایران در قرن نوزدهم (34)، انگیزههای نوینی برای حرکت امواج انسانی از سوی شمال و جنوب خلیج فارس بود.
در سدهی چهارم هجری بود که ایرانیان توانستند سرزمینهای جنوبی خلیجفارس را دوباره ضمیمه قلمرو ایران کنند. احمد معزالدوله تسخیر بینالنهرین و جنوب خلیج فارس را آغاز کرد و برادرزاده مقتدر او، عضدالدوله دیلمی، در سال 367 تا 368 هجری کار اقتدار ایران بر سراسر کرانههای جنوبی خلیج فارس را به پایان رساند. از این دوران بود که مهاجرت ایرانیان به کرانههای جنوبی خلیج فارس از سر گرفته شد.
علیرغم روشنی و قاطعیت قلمرو ایران پیش از اسلام در سرزمینهای جنوبی خلیج فارس، قلمرو ایران در این سرزمینها در سدههای اسلامی، به ویژه میان سدههای شانزدهم تا بیستم میلادی مبهم و نامشخص است. در حالی که قبیلههای خود مختار این سرزمینها گونهی مبهمی از رابطهی وابستگی سیاسی به حکومت عمان یا مسقط را حفظ میکردند، حکومت عمان و مسقط طی پیمانهایی با دولت ایران قاجاری بخشهایی از سرزمینهای کرانههای شمالی خلیج فارس را به اجازه میگرفتند و بر همان اساس از سوی دولت ایران به بحرین و دیگر سرزمینهای همسایه در جنوب خلیج فارس حمله میبردند. همین ابهام و در هم آمیختگی حاکمیت ایرانی- عمانی در منطقه شرایط را آمادهی بهرهبرداری گسترده قبایل خود مختار از یک سوی و هند بریتانیا از سوی دیگر، ساخت و بر اساس همین پیشینه ابهامآمیز سازمان سرزمینی وحاکمیتها است که امروزه گاه پیش میآید که ادعاهای سرزمینی علیه ایران در منطقه مطرح میشود.
گسترش در هم آمیختگی سیاسی ایران و عمان در نیمه نخست قرن نوزدهم، سبب گسترش بازرگانی و مبادلهی کالا میان مناطق دریایی و کرانهای دو سرزمین شد. تلاشهای تجاری بازرگانی ایرانی در مسقط فزونی گرفت. شمار بزرگی از بازرگانان ایرانی، به ویژه از شیراز، وارد مستعمرهی عمانی زنگبار در خاور آفریقا شده، در آنجا مستقر گشتند و جامعهی ایرانی کوچکی را پدید آوردند که هنوز هم در تانزانیا به نام «جامعهی شیرازیان» شناخته میشود. در همین دوران بود که زبان ویژهی «سواحلی» که از به هم آمیختن واژههای فارسی و عربی در منطقهی خلیج فارس به وجود آمده بود، به زنگبار و دیگر پس کرانههای خاوری آفریقا و همچنان در آن سرزمینها مورد استفاده است.(35)
مهاجرت گروهی از ایرانیان به سرزمینهای جنوبی خلیج فارس در سدههای یاد شده اسلامی ادامه پیدا کرد. گروههایی که در این دوران به آن دیار رفتند، پس از چندی با محیط تطبیق پیدا کرده و به گونهی قبیلههای کوچنشین در آمدند و گویش به عربی را در پیش گرفتند. از میان اینگونه قبیلههای ایرانی تبار میتوان از «بنی خماره»، «آل بوماهر»، «محره»، «آلی علی» و «بنی حواله» نام برد. گفته میشود که خانوادههای حکومتی قاسمی در شارجه و رأسالخیمه از بنی حواله و در اصل از اطراف بندرعباس هستند (36)، اگر چه برخی از آنان چندی است میکوشند تا ریشهی خود را از عربستان و از نسل پیامبر اسلام قلمداد کنند.
مهاجران قرون اخیر
مهاجرت ایرانیان به کرانههای عربی خلیج فارس در قرون اخیر از هنگامی آغاز شد که حکومت خانواده قاسمی در شارجه کهن، در میانه قرن نوزدهم، استحکام یافت و نفوذ آنان در شبه جزیرهی مسندم گسترش پیدا کرد. روابط ایلی آنان با قاسمیان بندر لنگه سبب تشویق گروهی از خانوادههای ایرانی بخشهای کرانهای شمالی خلیج فارس، تنگه هرمز و دریای عمان به مهاجرت به کرانههای آن سوی آبهای خلیج فارس شد. نخستین مهاجران این دوره از گروه بازرگان بودند که به هنگام ورود در شارجه اقامت گزیدند. خشک شدن تدریجی خور شارجه در سر آغاز قرن بیستم اهمیت بازرگانی آن سرزمین را کاهش داد (37). بازرگانان یاد شده ایرانی، شارجه را ترک گفته و به بندر گسترش یافتهی دوبی رفتند. مهاجرت ایرانیان به کویت و بحرین نیز در سالهای واپسین قرن نوزدهم و سالهای نخستین قرن بیستم، افزایش پیدا کرد.در خور توجه است که به هنگام زمامداری کریمخان زند در فارس (1750-1779) ایران توانست بندر بصره را از چنگ عثمانیان در آورد (1776). این رویداد سبب انتقال تلاشهای بازرگانی بندر بصره به کویت شد. هنگامی که بصره، برای آخرین بار، در سال 1779 از تصرف ایران خارج شد، بندر کویت اهمیّت نوین خود را به عنوان مرکز بازرگانی جدیدی در خلیج فارس حفظ کرد. این اهمیت بازرگانی همراه با ارتباط گسترده میان کویت و استانهای ایرانی خوزستان و فارس سبب تشویق شماری از بازرگان ایرانی در مهاجرت به کویت شد. وضع سیاسی بحرین، در قبال حملات عمانیان، وهابیان، ترکان عثمانی و انگلیسییان در قرن نوزدهم، حکومت بحرین را به ایران، به ویژه به حکومتهای بوشهر و لنگه در ایران، نزدیک ساخت. این دگرگونی سیاسی، مهاجرت گروهی از ایرانیان و اسکان آنان را در مجمعالجزایر بحرین موجب گردید.
هنگامی که حکمرانان بحرین در دههی 1840، به عنوان حکومتی وابسته، روابط نزدیکی با یاران برقرار ساختند، نخستین مهاجران ایرانی دوران اخیر در آن دیار سکونت کردند.
دومین موج مهاجرت ایرانیان به بحرین در دههی 1920 روانه آن سرزمین شد. دگرگونیهای سیاسی - اجتماعی ایران در دو دههی 1920 و 1930، یعنی دوران اجرای برنامههای گسترده رفورم از سوی رضاشاه - همانند ممنوع ساختن حجاب زنان و معرفی مقررات خدمت اجباری سربازی - برخی خانوادههای سنتی بخشهای جنوبی ایران را به گذشتن از دریا و مهاجرت به کویت، بحرین، قطر و امارات متصالحه (امارات متحدهی عربی کنونی) تشویق کرد.
تا سال 1945 سفر میان بندرهای ایرانی و بنادر کرانهای جنوبی خلیجفارس، محدودیتی نداشت. در حقیقت پیوندهای اقتصادی و اجتماعی میان دو کرانه چنان نزدیک بود که اجرای هر گونه محدودیتی را غیر ممکن میساخت. هر کسی از ساکنان کرانههای جنوبی خلیج فارس حق دریافت شناسنامهای ایرانی (اجازه عبور از مرز) را داشت و میتوانست به مدت نامحدود در ایران اقامت کند (38). در سال یاد شده ایران مقرراتی را در زمینهی عبور و مرور از مرزهای جنوبی وضع کرد و در سال 1959 محدودیت ورود و خروج از ایران به اجرا گذاشته شد.
موفقیتی که گروههای نخستین از مهاجران ایرانی دوران اخیر در کرانههای جنوبی خلیج فارس به دست آوردند، به چیرگی آنان به اقتصاد آن سرزمینها، به ویژه در دوبی، انجامید. حکومت دوبی، در عمل، به مبادلات بازرگانی با کرانههای ایرانی وابسته شد و این دگرگونی، از سوی دیگر، سبب جوشش سیاست دوستانهی ویژهای نسبت به ایران و روابط نزدیک میان ایران و دوبی شد. پیروی اقتصادی- اجتماعی گروههای نخستین از مهاجران ایرانی دوران اخیر حرکت موجهای تازهای از مهاجران ایرانی به کرانههای جنوبی خلیج فارس را تشویق کرد. این امواج تازه مهاجرت از دههی 1950- هنگامی که ایران دوران سیاسی - اقتصادی آشفتهای را طی میکرد - آغاز شد. رونق اقتصادی در کرانههای جنوبی خلیج فارس در دهههای 1950 و 1960 جاذبه نوینی را برای مهاجرت گروههای بیشتری از ایرانیان به آن دیار سبب شد. این موج مهاجرت ایرانیان به کرانههای جنوبی خلیج فارس تا سالهای نخستین دههی 1970 ادامه پیدا کرد. رونق اقتصادی ایران در آن دهه میزان مهاجرت ایرانیان به کرانههای جنوبی خلیجفارس را کاهش داد. از میان خانوادههای مهاجر ایرانی در دوران اخیر، خانوادههای بهبهانی و معاریف در کویت، جواهری و خنجی در بحرین، درویش در قطر و گلهداری در دوبی شهرت، بیشتری را، به دلیل پیروزی اقتصادی و اجتماعی چشمگیرتر، به دست آوردهاند.
مهاجران ایرانی، همانند ساکنان ایرانی تبار کرانههای جنوبی خلیج فارس و همانند مهاجران قرون میانه میلادی، با میزانی از درگیریهای قومی و مذهبی در آن دیار، به ویژه درکویت، استانهای خاوری عربستان سعودی، قطر و بحرین، برخورد کردند. در حالی که آن گروه که در دوبی و برخی امارات کوچکتر کرانههای مسندم ساکن شدهاند، دشواری کمتری را تجربه نمودند.
آمار سرشماری عمومی سال 1970 دولت کویت شمار ایرانیان مهاجر در آن سرزمین را 39129 تن گزارش کرد که پنج درصد جمعیت 800000 نفره آن شیخنشین شمرده میشد (39). همزمان با هجوم مهاجران کشورهای دیگر به کویت در دههی 1950، حدود 40 تا 50 هزار تن از نسلهای کهنتر مهاجر ایرانی تغییر ملیّت خود را ضروری یافتند. این گروه برای حفظ موقعیت محکم اقتصادی- اجتماعی خود، ملیت کویتی را اختیار کردند (40). شمار ایرانیان مهاجر در کویت را در سال 1957 برابر با 19919 تن در سال 1965 برابر با 30790 تن نوشتهاند که 9 درصد جمعیت کل آن سرزمین را شامل میشد. این رقم، اگر چه در سال 1970 به 39129 تن رسید، وی بیش از پنج درصد کل جمعیت کویت نبود(41).
از کل جمعیت 217000 نفری بحرین در سال 1972 (42)، 35000 تن بحارینه = بهارینه (ایرانیان بومی آن مجمعالجزایر) بودند. شمار افراد قبایل عتوبی (بنی عتبه که خاندان حکومتی - آل خلیفه- بحرین از آنان است) تنها 5000 تن بر آورده شد. بقیه 177000 تن مردم بحرین، مهاجر شمرده شدند که از آن میان 37000 تن «غیر بحرینی» خوانده شدند. از این رقم، 5000 تن ایرانی به شمار آمدند که همچنان تابعیت دولت ایران را داشتند. درصد ایرانیان بحرین از 8/4 در سال 1941 به 2/3 در سال 1971 کاهش پیدا کرد (43). این دگرگونی، از یک سوی، ناشی از افزایش جمعیت غیر ایرانی بحرین در آن سالها بود و از سوی دیگر، ناشی از شرایط دشواری میشد که ادعای حاکمیت پیشین ایران بر بحرین در آن سی سال پیش آورده و مهاجرت ایرانیان به بحرین را متوقف ساخته بود.
جمعیت دوبی در سال 1973 برابر با 100000 تن قلمداد شد. از این رقم، 80000 تن مهاجر غیر بومی اعلام شدند. از شمار مهاجران غیر بومی دوبی، 50 درصد را ایرانیان مهاجر دهههای اخیر دانستهاند (44).
با پیدایش آثار رونق اقتصادی ایران در دههی 1970، مهاجرت ایرانیان به کرانههای جنوبی خلیج فارس کاهش یافت. حتی مواردی از بازگشت داوطلبانه برخی مهاجران ایرانی دهههای اخیر مشاهده شد. به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1979، محدودیتهای تازهای برای مهاجران ایرانی به کرانههای جنوبی خلیجفارس مطرح شد، حال آنکه عمان و قطر روابط دوستانه دیرین خود را با ایران حفظ کردند و دوبی رونق کار بازرگانی را با ایران ادامه داد.
حمله و اشغال کویت از سوی عراقیها (اوت 1990- ژانویه 1991) سبب خروج نیمی از جمعیت دو میلیون نفری آن شیخنشین شد. از این رقم، حدود 5000 خانواده ایرانی به ایران بازگشتند. بازگشت حکومت آل صباح به کویت در ژانویه 1991 اجرای سیاست نوینی را در برخورد با مسألهی جمعیت آن سرزمین به دنبال داشت. این سیاست شامل کاهش دادن جمعیت کویت تا یک میلیون است. اجرای این سیاست بازگشت خانوادههای مهاجر ایرانی را به کویت دشوار ساخته است (45).
پینوشتها:
1. بر اساس زمینه است که در جریان بحران کویت (1990-1991) برخی محافل غربی استدلال میکردند که اگر قرار باشد به دلیل ادعاهای تاریخی، کشوری به کشور دیگر واگذار شود و اگر قرار باشد که به این دلایل کویت تحویل عراق گردد، نخست باید عراق به ایران تحویل شود.
2.A. T. Wilson, The Persian Gulf, London 1928, p. 25.
3. Pirouz Mojtahed-zadeh, The Changing World Order and the Geopolitical Regions of the Persian Gulf and Caspian Central Asia, Urosevic Research foundation London 1992.
4. J. C. Wilkinson, Water and Tribal Settlement in South-East Arabia, Oxford, Clarendon, 1977. p. 129.
5. Wilkinson, op. Cit., p.6.
6. Oman 93, published by the Gobernment of the Sultanate of Oman, Muscat 1993, p. 18.
7. ر. ک: «توضیحی بر تاریخ دریانوردی و کشتیرانی در خلیج فارس و دریای هند»، نوشته پیروز مجتهدزاده، مجله خواندیها، شماره 70، سال 35، تهران، بهمن ماه 1354، صص 22 تا 24.
همچنین ر. ک: «ایرانیان یکی از نخستین مردم دریانورد این سوی جهان بودند»، اثر پیروز مجتهدزاده ماهنامه دانشمند، شماره 153، سال سیزدهم، تهران، تیرماه 1355، صص 10 و 131 تا 134.
8. تاریخ طبری، از محمد بن جریر طبری، ترجمه فارسی از ابوالقاسم پاینده، ج دوم، تهران 1352. ص 462.
9. پیروز مجتهدزاده، «نگاهی به یک مثلث ژئوپولیتیک در خلیج فارس»، ترجمهی حمیدرضا ملک محمدی نوری، ماهنامهی اطلاعات سیاسی- اقتصادی 72-71، سال هفتم، شماره یازدهم و دوازدهم، مرداد و شهریور 1372، صص 14تا 19.
10. J. C. Wilkinson, The Julanada of Oman, in the Journal of Oman Studies, Vol. l. 1975, pp. 97-108.
11. J. C. Wilkinson, Arab Settlement in Oman, D. Phil thesis, Oxford University 1969.
12. J. C. Wilkinson, The Julanada of Oman, Op. Cit, pp. 98-9.
13. برای آشنایی بیشتر با شرایط سیاسی قبیلههای شیحوح ر. ک: کشورها و مرزها در منطقه ژئوپولیتیک خلیج فارس، نوشته پیروز مجتهدزاده. ترجمه به فارسی از حمیدرضا ملک محمدی نوری، انتشار دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، تهران، 1372، صص 152 تا 164. برای آشنایی با آداب و سنن قبایل شیحوح ر. ک: «سرزمین قبیله شیوح»، نوشتهی پیروز مجتهدزاده، ماهنامه دانشمند، سال سیزدهم، شماره 146، آذر ماه 1354، صص 9 و 110 تا 113.
14. تاریخ طبری، جلد یازدهم، صص 4671-4672.
15. پیروز مجتهدزاده، شیخنشینهای خلیج فارس، انتشارات عطایی، تهران، 1349، ص 35.
16. Pirouz Mojtahed-zadeh, Evolution of Easter lranian Boundaries, Ph, D. thesis Unibersity of London, 1993.
17. پیروز مجتهدزاده، شیخنشینهای خلیج فارس ، صص 35-36.
18. همان منبع.
19. پیروز مجتهدزاده، نگاهی به یک مثلث ژئوپولیتیک در خلیج فارس، همان منبع.
20. میرزا محمد تقی لسانالملک سپهر، ناسخالتواریخ، ویرایش محمد باقر بهبودی، تهران، 1353، ج یکم، ص 206.
21. علی اصغر حکمت، تاریخ ایران در دورهی قاجار، تهران، ص 181.
22. برای آشنایی بیشتر با این مسأله و مسائل مربوط به وضع جزایر تنب و ابوموسی و سیری، ر. ک: کتاب جزایر تنب و ابوموسی تألیف پیروز مجتهدزاده، چاپ دانشگاه لندن 1995، ترجمه فارسی از حمیدرضا ملک محمدی نوری، انتشار دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه، تهران 1375.
23. Wilson, Op. Cit., P.22.
24. Oman, Published by the Government of Oman, Muscat 1976, p. 26.
25. Walter Dastal, The shihuh of Oman, The Geographical Journal, No. 628, March 1976.
26. تاریخ مسعودی از ابوالقاسم علی بن الحسن المسعودی، ترجمه فارسی از ابوالقاسم پاینده، تهران، 1356، ص 240.
27. lan Skeet, Muscat and Oman, London 1974, p. 87.
28. Oman, Op. Cit., p. 26.
29. از یادداشتهای سفر نگارنده به عمان و مسندم در دسامبر 1977.
30. پیروز مجتهدزاده، «جغرافیای سیاسی شبه جزیرهی مسندم»، فصلنامهی ره آورد. چاپ لسآنجلس، زمستان 1371، سال هشتم، شماره 32، ص 72.
31. Confidential Report of Magor Cos to Lieutenant- Coloner Kemball, dated Muscat, July 2, 1902, Persian and Arabia confidential, in closure 2 in l, FO 60/733,p.3.
32. پیروز مجتهدزاده، «عمان و اهمیت آن برای ایران»، ماهنامهی مسائل جهان، شمارهی 5 و 6 مرداد و شهریور 1357، صص 51 تا 70.
33. Reverent G. P. Badger"s Letter to the Government of Bombay, June 5th 1861, FO 60/385.
34. برای آشنایی بیشتر با حکومت قاسمیان بندر لنگه ر. ک: کشورها و مرزها در منطقه ژئوپولیتیک خلیج فارس، همان فصل مربوط به جزایر تنب و ابوموسی.
35. برای آشنایی بیشتر با این موارد، ر. ک: جزایر تنب و ابوموسی، تألیف پیروز مجتهدزاده، به انگلیسی:
The lslands of Tumb and Abu Musa by Pirouz Mojtahed-zadeh, CNMES/SOAS publication, University of London 1995, pp. 9-14.
36. Pirouz Mojtahed-zadeh, The lslands of Tumb... Op. Cit., p. 25.
37. R. Hay. The Persian Gulf States, The Middle East lnstitute, Washington DC, 1995, P. 120.
38. Hay. Op. Cit., P. 148.
39. Population Census of Kuwait 1970.
40. برای آشنایی بیشتر با چگونگیهای آماری مربوط به وضع زندگی مهاجران ایرانی مقیم کرانههای جنوبی خلیج فارس، ر. ک:
M.T..Razavian Iranian Communities of the Persian GuIf, ph.d.thesis, University of London 1975.
41. Population Cesus of Kuwait 1970.
42. Population Cesus of Bahrain 1970.
43. Razavin, Op. Cit.,p 308.
44. Statistics from the Municipality of Dubai 1973.
45. Echo of Iran, no.35, Vol.XXXVIII, Decmber 19990,p3.
مجتهدزاده، پیروز؛ (1392)، جغرافیای تاریخی خلیج فارس، تهران: مؤسسه انتشارات، چاپ چهارم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}